حدس میزنم برای عید دیدنی آمده بودند وگرنه دلیلی نداشت این وقت سال سر و کلهشان توی کوچهی ما پیدا شود شاید هم پیشقراولانی بودند که قبل از حملهی بزرگ برای شناسایی شهر فرستاده شدهاند. علت آمدنشان هرچه باشد مهم نیست، مهم آن است که حالا اینجا هستند، همین نزدیکی، کنار گوشمان...
قبلاً بارها و بارها از جلوی آن ساختمان رد شده بودم، ظاهرش اصلاً جلب توجه نمیکرد، زشت بود و مثل تمام ساختمانهای نوساز- بدساز شهرمان عادی بود تا دیشب که پیاده از برابرش میگذشتم و در تاریکی و سکوت وهمناک کوچه تلالو خیره کنندهی چهار سفینهی فضایی را از پشت پنجرههای آن دیدم... پردهها را نیاویخته بودند و همین اشتباه باعث شد که به این راز پی ببرم. البته من هم مثل شما معتقدم پارک کردن بشقاب پرنده در اتاق پذیرایی کار بسیار احمقانهای است که در شأن مریخیهای باهوش نیست، مخصوصاً وقتی که خیابان خلوت است و جای پارک فراوان اما حتماً دلیل خوبی برای این کار داشتند، شاید بشقابشان قفل فرمان و دزدگیر نداشت یا شاید نمیخواستند با پارک چهار بشقاب پرنده در خیابان راه را بند بیاورند... منظرهی باشکوه و ترسناکی بود، باشکوهتر از آن سکانس معروف در فیلم "برخورد نزدیک از نوع سوم" وقتی که بشقاب پرنده برای اولین بار در آسمان شهر ظاهر میشود و ترسناکتر از سکانسی که تام کروز در فیلم "جنگ دنیاها" از چنگ موجودات فضایی میگریزد... همچنان مبهوت ایستاده بودم و دزدکی به بشقاب پرندهها نگاه میکردم و در دل به هوش مخلوقاتی که سازندهی آن بودند درود و سلام میفرستادم و به عظمت جهان فکر میکردم که یکی سرش را از پنجره بیرون آورد و پرسید که چه میخواهم و برای چه عکس میگیرم. راستش انتظار داشتم مریخیها قدبلندتر باشند با یک جفت چشم درشت سیاه و مورب بر روی کلهای دوکی شکل و سبز رنگ که بدون نیاز به دهان و از راه امواج مغزی با دیگران ارتباط برقرار میکنند اما این یکی قد کوتاه و ریشو بود با موهای ژولیده و با لهجهی برادران افغانی حرف میزد. فوراً متوجه حقهی قدیمی مریخیها شدم، موجود فضایی جسم سرایدار افغانی را اشغال کرده بود تا شناسایی نشود...
قبلاً بارها و بارها از جلوی آن ساختمان رد شده بودم، ظاهرش اصلاً جلب توجه نمیکرد، زشت بود و مثل تمام ساختمانهای نوساز- بدساز شهرمان عادی بود تا دیشب که پیاده از برابرش میگذشتم و در تاریکی و سکوت وهمناک کوچه تلالو خیره کنندهی چهار سفینهی فضایی را از پشت پنجرههای آن دیدم... پردهها را نیاویخته بودند و همین اشتباه باعث شد که به این راز پی ببرم. البته من هم مثل شما معتقدم پارک کردن بشقاب پرنده در اتاق پذیرایی کار بسیار احمقانهای است که در شأن مریخیهای باهوش نیست، مخصوصاً وقتی که خیابان خلوت است و جای پارک فراوان اما حتماً دلیل خوبی برای این کار داشتند، شاید بشقابشان قفل فرمان و دزدگیر نداشت یا شاید نمیخواستند با پارک چهار بشقاب پرنده در خیابان راه را بند بیاورند... منظرهی باشکوه و ترسناکی بود، باشکوهتر از آن سکانس معروف در فیلم "برخورد نزدیک از نوع سوم" وقتی که بشقاب پرنده برای اولین بار در آسمان شهر ظاهر میشود و ترسناکتر از سکانسی که تام کروز در فیلم "جنگ دنیاها" از چنگ موجودات فضایی میگریزد... همچنان مبهوت ایستاده بودم و دزدکی به بشقاب پرندهها نگاه میکردم و در دل به هوش مخلوقاتی که سازندهی آن بودند درود و سلام میفرستادم و به عظمت جهان فکر میکردم که یکی سرش را از پنجره بیرون آورد و پرسید که چه میخواهم و برای چه عکس میگیرم. راستش انتظار داشتم مریخیها قدبلندتر باشند با یک جفت چشم درشت سیاه و مورب بر روی کلهای دوکی شکل و سبز رنگ که بدون نیاز به دهان و از راه امواج مغزی با دیگران ارتباط برقرار میکنند اما این یکی قد کوتاه و ریشو بود با موهای ژولیده و با لهجهی برادران افغانی حرف میزد. فوراً متوجه حقهی قدیمی مریخیها شدم، موجود فضایی جسم سرایدار افغانی را اشغال کرده بود تا شناسایی نشود...
نظرات
ارسال یک نظر